جدول جو
جدول جو

معنی کام گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

کام گشودن
(رُ دَ)
یا کام دل گشودن. مراد دل برآمدن. به مراد دل رسیدن:
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راز گشودن
تصویر راز گشودن
آشکار کردن راز، فاش کردن سرّ، راز گشادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام کشیدن
تصویر کام کشیدن
به مراد و مقصود و آرزوی خود رسیدن، کامیاب شدن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
فرج یافتن. گشایش یافتن کار:
ای صبر بگفتی که چو غم پیش آید
خوش باش که کار تو ز من بگشاید.
مجیر بیلقانی.
عمری ببوی یاری بردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
بار از ستور به زمین نهادن و گشودن آن
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه گشادن. مقابل راه بستن. (ارمغان آصفی). و رجوع به راه گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ شُ دَ)
کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمر گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَرْ کَ دَ)
راز گشادن. آشکارا کردن سرّ. مقابل پنهان کردن و نهفتن سرّ:
بسیار همچو غنچه بخون جگر نشست
در باغ دهر هر که چو گل راز خود گشود.
بنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار گشودن
تصویر کار گشودن
کار گشودن کسی را یا کار کسی گشودن، انجام شدن کاروی: (عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زان انتظار مار نگشود هیچ کاری) (سعدی. طیبات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام کشیدن
تصویر کام کشیدن
مقصود خود را یافتن، بارزوی خویش رسیدن کامیاب شدن کام گرفتن: (کام وی را زان دهن خواهم کشید از دهان او سخن خواهم کشید) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر گشودن
تصویر کمر گشودن
گشودن کمر بند از کمر، ترک تردد کردن از رفت و آمد صرفنظر کردن: (چو من زین ولایت گشادم کمر تو خواهی ستان افسر و خواه سر)، (نظامی)، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر گشودن
تصویر کمر گشودن
((~. گُ دَ))
گشودن کمربند از کمر، صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی معین